شعر - داستان- خاطره
رفت و آمدی نیست
در این کوچه تنگ
دیوارهایش سر به فلک
خانه هایش با درب آهنی
نیست صدایی از پس آن
دیوارهای ضخیم
نیست نجوایی از لب آن
پنجره های فولادی
اما
اما هست
یک نفر نشسته در انتهای کوچه
منتظر رسیدن اولین
رهگذر خوشانس
رفت وآمدی نیست
در این کوچه تنگ
نه صدایی و نه نجوایی
همه سوسوی باد خزان است
بیچاره تک مانده در انتظار که؟
خواهد آمد، خواهد رفت
رهگذر ، رهگذر
تو بیا
رفتنت با من.
نظرات شما عزیزان: