شعر - داستان- خاطره
هوای امروز سرد سرد است
هوای من گرم و آفتابی
خورشید عالم تاب من
ناز کرده و حلقه زده در رختخوابش
من اینجایم مدد کن عزیزم
بیدار شو بیدار شو
او هم از زور تمیز کردن خانه
سرش را برده زیر لحاف گرم و نرمش
دختر خوب اسمان
هنوز نکرده عروسی
جهازش مونده توی انباری
پاشو پاشو تنبل باشی
هنوز نکردی رختا رو اتو
نظرات شما عزیزان: